جدول جو
جدول جو

معنی خون دماغ - جستجوی لغت در جدول جو

خون دماغ
(دَ)
رعاف. (یادداشت مؤلف).
- خون دماغ شدن، خون از بینی جاری شدن. به رعاف مبتلی شدن
لغت نامه دهخدا
خون دماغ
(نِ دَ)
خون بینی. خونی که از بینی آید
لغت نامه دهخدا
خون دماغ
خونی که از بینی ریزد رعاف
تصویری از خون دماغ
تصویر خون دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
خون دماغ
خون دماغ، کسی که پیوسته دچار خون ریزی بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبط دماغ
تصویر خبط دماغ
دیوانگی، دیوانه بودن، جنون، خبل
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ دِ)
حالت خوش دماغ. مزاح. شوخی. عمل لاغ و خوش دأبی.
- خوش دماغی جنبیدن، دنگش گرفتن. دنه اش گرفتن
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ دِ)
مسرور. مفرح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ دِ)
جنون، سرگشتگی، حیرت. بهت، مجازاً در حمق استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
غمناک. مهموم. دردناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، متعصب. خشک در عقیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، احمق. ابله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ دِ)
زبون و ضعیف و دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
غمناک مهموم اندوهناک اوقات تلخ مقابل تر دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل دماغ
تصویر خلل دماغ
زبون و ضعیف و دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ان دماغ
تصویر ان دماغ
پلیدیی که در بینی جمع آید کثافات بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ان دماغ
تصویر ان دماغ
((اَ. دَ))
کثافات بینی، پلیدی جمع شده در بینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موی دماغ
تصویر موی دماغ
کنایه از مزاحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
((دِ))
اندوهگین، غمناک
فرهنگ فارسی معین
خون دمرد، خون بمرد، خون مردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
جای خون، نشانه ی خون
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تفنگ قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی